1716. مادر

ساخت وبلاگ

دزد همه چیز را برد. قبل از ورود به داخل ساختمان, تمام درهای چوبی را شکست. سه ماه گذشت. بعد از اینکه پیرزن به جرم آلزایمر برای همیشه از خانه به آسایشگاه رفت. خانه باغ خالی و عاری از زندگی شد. جایی که وسط زمستان تنها امید بود. درهای سبز و سقف بلند ... می شود برای آمد و شد مهمان نگاه غریبی بود.

1716. مادر...
ما را در سایت 1716. مادر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fabled بازدید : 38 تاريخ : سه شنبه 8 اسفند 1402 ساعت: 0:28

۱. اینکه بگویم تو را می شناسم, ادعای نسبتا گزافی است. باید گوشه هایِ تاریک و خالی از هرگونه عبور و مرور را زیر نظر بگیرم. نه یک روز و نه یک ماه ... سال ... ها. کمی محال است. می دانی ... آنقدر دور بوده ایم که گاهی فراموش میکنم که هستیم. اصلا یکجور دیگر بگویم ... چه اهمیت دارد وقتی نفرین شده ایم و هیچ کداممان در موقعیت خودمان نیستیم. هستیم, اما نیستیم. نه میشناسمت و نه دیگر می شود که بشناسمت.

۲. صائب تبریزی

1716. مادر...
ما را در سایت 1716. مادر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fabled بازدید : 23 تاريخ : سه شنبه 8 اسفند 1402 ساعت: 0:28

در میانه روزهای زندگی که می رود تا فقط ادامه داشته باشد, درگیر دردها و فکرهای دردآوری می شوی. اگر چنان باشد و یا اگر چنین باشد. دو ماه, شصت روز می گذرد و تو در این مدت قشنگ با خودت و خاطره ها و یادها می جنگی. تسلیم شدن حتما در کار نیست. اسمش را می گذاری پذیرفتن. می دانی مثل چیست؟ پذیرفتن اینکه هرکس سلوک و منش خاص خودش را دارد. یکی مثلا مثل جملات طنز اینستا زندگی می کند و یکی شبیه عکس هایِ غذاهایش! یکی عادت دارد تا ساعت ۲ بعدظهر بخوابد اما تا ۴ صبح کار فرهنگی انجام دهد. یا یکی که اصلا اهلش نیست, تولید محتوا کند. هیچ کدام برایت عجیب و غریب نیست. تو می پذیری. در این میان میم و الف پدرهایشان را بخاطر دلیلی مشترک از دست می دهند. در حالی که دانشمندان و محققان در آزمایشگاه ها و مراکز تحقیقاتیشان در حال کم و زیاد کردن عوامل کمی و کیفی هستند و مطالعه می کنند. خنده دار است. ولی تو می پذیری. غمگین هم می شوی. اصلا غم جزئی از ماست. مثل لبخند. من لبخند را دوست دارم. برایم بخند. 1716. مادر...
ما را در سایت 1716. مادر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fabled بازدید : 31 تاريخ : سه شنبه 8 اسفند 1402 ساعت: 0:28